Tuesday, May 03, 2005

فانی قریب

یکی نیست بگه علی مگه تو اون همه امتحان نداری؟ البته غیر از خودم. خوب پس چرا اینجا نشستی داری این ها رو می نویسی؟ آخه دیگه حال و حوصله ای واسم نمونده یه زمانی چه قدر سرزنده بودم حالا انگار دارم می میرم پیر شدم هر کی می بینتم می گه علی چی شده غمت چیه؟ دلم هوای خونه رو می کنه . خواهر سه ساله ام می گه علی امروز عصر بیا خونه ببینمت من می گم نمی تونم اما اون که هنوز نه مفهوم فاصله رو می فهمه نه مفهوم زمان رو دوباره می گه علی بیا خونه ببینمت و من همین طور که الان بغض کردم و هر چند لحظه اشکام رو پاک می کنم با صدای بغض کرده دوباره می گم که نمیتونم و اون دوباره اصرار می کنه ومن در حالی که بغضم داره می ترکه میگم تو دعا کن شاید بیام و اون مثل اینکه حرف من رو فهمیده باشه دیگه اصرار نمی کنه . دیشب می گفت فاذا سالک عبادی عنی فانی قریب ... تازه می گفت که اگر دعا کنی همون موقع که دعا کردی اجابت می کنه. چقدر کارش درسته انگار خدا هم مفهوم زمان و فاصله رو نمی شناسه.

No comments: