Wednesday, November 29, 2006

به مناسبت تغییرات

یک دقتی بفرمایید لطفا
بله ... شکل و شمایل اینجا تغییراتی کرده و این پست هم به همین مناسبت است. خلاصه یک خانه تکانی شده و عناصری نو اضافه شده و از این جور حرف ها
از جمله
یکم. عکسی در کنار اضافه کردم و سعی می کنم هرچند وقت یک بار منظورم به صورت هفته ای، روزانه، ساعتی و لحظه ای و این هاست عوضش کنم. در همین یک ساعت اخیر جان شما چند بار عوض شد؛
دوم. لینک دوستان به صورت پارسی درج گردید . لینک مرتضی به علت کوچ به وبلاگ جدید تغییر کرد .
سوم. زین پس در انتهای همین صفحه چای سرو می شود تا بعدا ببینم اگر کار و کاسبی خوب بود شاید تبدیل به احسنش کردم منظورم نان داغ کباب داغ است؛

Saturday, November 25, 2006

چه کسم من؟

چندین روز پیش به دنبال شعری گشتم در دیوان شمس و از بخت خوب به مجرد باز کردن دیوان شعر را یافتم؛ در پی می آید؛

چه کسم من، چه کسم من که بسی وسوسه مندم.........گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم

ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم...................قدر از بام در افتد چو در خانه ببندم

مگر استاره ی چرخم که ز برجی سوی برجی...........به نحو سیش بگریم به سعودیش بخندم

به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش.............نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم

نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان.....................ز چه اصلم ز چه صلم به چه بازار خرندم

نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم.......................نفسی غرق فراقم نفسی را ز تو رندم

نفسی همره ماهم نفسی مست الهم..........................نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم

نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم.....................نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم

بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون................که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم

به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی........................چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم

هله ای اول و آخر بده آن باده ی فاخر.....................که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم

بده آن باده ی جانی ز خرابات معانی.................که به آن ارزد چاکر که از آن باده رهندم

بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی.............که نمی یابد میدان به گو حرف سمندم


--------------------------------------
پ.ن : شعر نوشتن در بلاگر واقعا کار پیچیده ایست. آخرش هم درست در نیامد؛

Tuesday, November 14, 2006

آی دنت نو

زمانی حس می کنی هر کاری از دستت برمی آید و زمین و آسمانی اگر هست طفیلی وجود توست، پس به غرور و نخوت گام برمی داری و بر خود بیش از هر کس تکیه می کنی؛
زمانی دیگر حس می کنی کارهای کمی هستند که از دستت برنمی آیند، با خود می اندیشی که این طبیعی است، چه اشکالی دارد، هرکسی یک جایی کم می آورد و تو در جاهای کمی و کم اهمیتی کم می آوری. پس هنوز به نخوت و غرور گام برمی داری؛
زمانی میرسد که درمی یابی کارهای زیاد و مهمی هستند که از دستت برنمی آیند، پس گرچه هنوز به غرور و تکبر گام می زنی، تصنع آن را نیز درمی یابی؛
زمانی در می یابی که بیش از نیمی از کارها از دست تو خارج است، آنگاه گرچه هنوز به تکبر و غرور قدم می زنی اما ترس و احساس شکست را نیز به خوبی می چشی؛
زمانی درمی یابی که کمتر کاری به دست توست، آنگاه دیگر به غرور گام نمی زنی و از شدت ترس و تنهایی دست به دعا برمی داری. دعا به درگاه خدایی که تاکنون انکارش کرده ای و اگر عاقل باشی به تصنعی بودن خدای خود پی می بری؛
آنگاه اگر بخت تو یاری کند درخواهی یافت که هیچ کاری از دست تو برنمی آید، پس خود را رها می کنی و او تو را در دامان خود جای خواهد داد؛
پ.ن:
1- واضح است که عنوان را از نوع عناوین سعید گرفته ام. دستش درد نکنه ایده ی عالی است؛
2- عنوان بی ارتباط نیست. دوست دارم هرجایی از این نوشته را درست نمی یابی یا چیز بیشتری یا کمتری درنظر داری برایم بگویی.
3-دو آپ دراین فاصله برای خودش رکوردی است.
4-عکس را خودم گرفته ام. گرچه آن موقع تنها احساس تنهایی مد نظرم بود؛


Sunday, November 12, 2006

سلام همشهری

اگر روی عکس کلیک کنید بزرگترش را می شود دید. تقدیم به همشهری های خودم.