Thursday, July 19, 2007

تلخ یا شیرین؟

هزینه زیستن چقدر است؟
تصویر کودکان آفریفایی را مجسم می کنم با آن شکم های باد کرده، برآمدگی استخوان های دنده، و پوست چروک خورده؛ قامتی که اسکلت آدمی را رنگی دیگر زده؛ آخرین پناهشان خاک است که آماس شکم هایشان را از او گرفته اند.
هزینه زیستن چقدر است؟
کودک عراقی دیشب مرد خانه شد. عهد کرده با مادر که انتقام خون به خون بگیرد، هرچه بادا بادا ... مادر تصویر اولین قدم های مرد خانه را مجسم می کند؛ حرارت و شوری اشک های مرد جدید خانه اش که پنج شش قدم حاصل تلاش اولش بود لب هایش را تر کرده و طنین قهقه های پدر را هنوز می شنود؛ لبخند کوچکش در میان صورت سرخ و چشمان خیسش، عکاس رویترز را یاد مونالیزا انداخته؛
هزینه زیستن چقدر است؟
کودک جهود خودش را تر کرده؛ آخر دیشب به خواب، پدر در میان شعله های انفجار اتوبوس ناپدید شد. مادر فریاد می کند که باید از اسراییل بروند دیگر تاب دیدن اضطراب های کودک را ندارد؛ پدر می گوید می رویم جنوب، آنجا امن تر است؛ ذهنش مغشوش است، هزینه های امنیت جنوب چندین برابر است؛
هزینه زیستن چقدر است؟
دخترک پنج ساله کتک خورده تا ترک کند، خوب می داند مادر که نشه شود، خماریش را با پس مانده های مهمانان می تواند جبران کند؛ مادر که نشه شود دیگر دستش به او نمی رسد
هزینه زیستن چقدر است؟
سرباز امریکایی عکس فرزند هم سنگرش را در دست گرفته، هرچه می کند خون پدر را نمی تواند از چشمان فرزند پاک کند؛
هزینه زیستن چقدر است؟
البته پرداخت این هزینه ها عین زیستن است اما این چگونه زیستنی ست؟

بی درنگ یاد شعر حافظ می افتم ... حتمی می دانی ...
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم