Tuesday, October 04, 2005

تجربه ی بروفن

یکشنبه شب سردرد خیلی بدی داشتم . احساس می کردم که زندگی بدتر نمی تواند باشد؛ یک قرص ایبوپروفن از هم اتاقی ام سعید گرفتم و حدود بیست دقیقه بعد از خوابگاه خارج شدم تا به خانه ی خاله ام بروم. سر خیلبان که رسیدم دیگر سردردم تمام شده بود. این قدر از این قضیه خوشحال و سرمست شدم که خودم را مهمان یک نوشیدنی ناب کردم و بعد در کمال خوشی به راه افتادم. از این لحظات تا آخر آن شب در حسی از وجود قرار داشتم که آن را تجربه ی بروفن نامیده ام. در لابلای خاطرات آن شب تجربه ی بروفن را نیز توضیح خواهم داد. به طرف اتوبان حرکت می کردم در حالی که از ناباوری با خودم حرف می زدم و می خندیدم. تا به یک مکانیکی رسیدم که یک چشمش کور بود و از او آدرس پرسیدم. برای رسیدن به مقصدم سه راه مختلف را به من پیشنهاد کرد که من از شدت سرخوشی فقط تا سر اولین پیچ آدرس را می فهمیدم. از سر شانس و اقبال شاید به تاکسی برخوردم که به جای مستقیمی که من خواسته بودم مرا تا سر خیابانی که مطلوب من بود برد (همین مسیر را با سه تاکسی هم رفته ام)و در طول مسیر مهمانم کرد به هفت هشت بیت از مولانا و حکایتی از ابوسعید ابوالخیر و من چنان سرخوش بودم که جاودانگی و سعادت از درونم می جوشید و من بی خبر بودم. مضمون ابیاتی که می خواند یکی از سخنرانی هایی بود که از کریشنامورتی هم خوانده بودم: چه قدر لازم است که بر هر لحظه بمبریم؛ بر سال های طولانی که از پی هم گذشته است، پر لحظه ای پیش و بر همین لحظه که اکنون در جریان است. بدون مردن پی در پی تولد و نو شدن پی در پی چگونه ممکن است؟ حال کمی بیشتر از تجربه ی بروفن بگویم. در آن حالت هیچ ناراحتی ای یا غمی یا تضادی وجود ندارد تو از هیچ چیز ناراحت نیستی و حتی نمی دانی که چگونه در این دنیای پر از عشق و صفا ناراحتی می تواند وجود پیدا کند. در این حالت در بند هیچ چیز نیستی هیچ چیز حتی تجربه ای که در حال کسبش هستی. تو را هیچ اراده ای نیست که از آن حالت بیرون بیایی، بهشتی است توصیف ناپذیر. هر لحظه در حال خوشی و سرمستی هستی و تمام وجودت را پر از زندگی است. من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است؛ این حالت را مصرف کنندگان مواد مخدر لااقل در اوایل مصرفشان و برخی عرفا در طول عمرشان تجربه می کنند.
هرچند این حالت برایم به غایت زیبا و خواستنی است اما هرگز نمی توانم آن را از روی عمد و قصد ایجاد کنم؛ به هیچ وجه پیشنهاد نمی کنم که به قصد تجربه ی حالتی مشابه ایبوپروفن مصرف کنید و مسئولیتش را هم به هیچ وجه بر عهده نمی گیرم؛ تا به حال هم از دیگرانی که این قرص را مصرف کرده اند چنین حالتی را نشنیده ام. بهتر است به حال و احوال طبیعی خودمان احترام بگذاریم به این معنا که او را بشناسیم و از کوچکتریتن حرکاتش آگاه شویم. نارضایتی در تجربه ی بروفن هیچ جایی ندارد.

3 comments:

محمد علی‌نیا said...

motmaenni berofen boode ?? ehtemaalan morphim yaa heroeen naboode baashe ?
ali az dast nari :((

Anonymous said...

mitooni mesle man in ghorso dar kenare chipse serke namaki az mavahebe arzane khoda bedani!;-)

Anonymous said...

من هم وقتي اين قرص رو مي خوردم تاثيرات جالبي روم ميذاره.
البته تاثيراتي كه رو من ميذاره به شدت اوني نيست كه شما گفتيد. فكر مي كنم كه اين قرص روي آدم هاي مختلف با فيزيك بدني متفاوت تاثيرات متفاوتي داره.
من وقتي مي خورمش نه تنها احساس آرامش مي كنم بلكه بازدهي كاريم چند برابر ميشه. به اين دليل كه اين قرص عضلات رو شل ميكنه و درك دستگاه عصبي مركزي رو كم مي كنه. به همين دليل كليه احساسات فيزيكي تحليل پيدا مي كنن و انژي بدن صرف تحمل اين فشارهاي عصبي نمي شه. مثلا اين قرص حتي خارش پوستي رو در من تقليل ميده.
البته ميگن موجب پوكي استخوان ميشه... براي دستگاه گوارش هم ضرر داره.
در ضمن مصرف زيادش اعتياد آوره و بعد از مدتي ديگه نه تنها اون احساسات اوليه دست نميده بلكه نخوردنش موجب افسردگي و كسلي و بي حالي ميشه.
من سعي مي كنم يدونه بيشتر در هفته استفاده نكنم و اون يدونه هم روزهايي مصرف مي كنم كه كار مهمي دارم و براي انجام دادنش بايد حسابي رو مود باشم و بازدهيم بالا باشه.
ولي مثل همه مخدرجات مصرفش رو اصلا توصيه نمي كنم. بنده معتقدم كه آدم بايد به جايي برسه كه با تسلط بر بدنش بتونه هر لحظه كه اراده كنه شاد و سرمست بشه نه اينكه اين حالت رو به صورت تصنعي ايجاد كنه.