Tuesday, April 12, 2005

پنج فروردین

نمی دانم آنچه خواهم نوشت نوشتنش حق است یا نه ولی خواهم نوشت زیرا اگر ننویسم پاره ای از وجودم پنهان می ماند و این به نظرم بدتر است. پس می نویسم
شب شده است. با هم جمع می شویم تا به کویر برویم. ساعت از نیمه گذشته است. سرد است. دلهایمان گرم است و درونمان مثل مهتاب روشن. ماه قرص کامل است و آسمان همچون سحری دل انگیز رنگ گرفته است. حرکت می کنیم. جاده از میان درختان گز و طاق می گذرد. جای کوچکی پیدا می کنیم و به جمع کردن چوب مشغول می شویم. آتش روشن می شود تنه ی درختی را می یابیم و دیگر خزانه پر است تا صبح می توانیم روشن باشیم. گرداگرد آتش می نشینیم چای می نوشیم و سکوت می کنیم. امشب چهار عنصر حیاتی دارد. اول کویر است که همچون دل کویری ها خالی است از خواهش ها و شدن ها. دوم سکوت است پر است از شنیدنی ها و دیدنی ها لبریز است از لحظه ها و مملو است از زاییدن ها و آغازها.سوم مهتاب است قرص تمام ماه در بام آسمان امتداد بخشش خورشید است و چهارم دل من و توست که در آستانه ی سال نو کویری شده است از میان قلقله ی شهر لحظه ای آرام را جسته است و به اصل خویش بازگشته.
آتش را خاموش می کنیم همراه می شویم و اکنون سهراب برایمان می گوید از روزمرگی ها و از عشق ماهی کوچک به آب و از نازکی این خیال لحظه ای می خوابم و دوباره به شهر می رسیم دلمان دیگر شهری نیست. در شهر جا نمی شود. به یاد آتش در کنار بخاری می خوابم تا صبحی دیگر.

2 comments:

Anonymous said...

miguyand saghf e kavir kutaah ast : aanja aasman be zamin nazdiktar ast va zamin be aasman

محمد علی‌نیا said...

ghashang minivisi ! :D