چندین روز پیش به دنبال شعری گشتم در دیوان شمس و از بخت خوب به مجرد باز کردن دیوان شعر را یافتم؛ در پی می آید؛
چه کسم من، چه کسم من که بسی وسوسه مندم.........گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم...................قدر از بام در افتد چو در خانه ببندم
مگر استاره ی چرخم که ز برجی سوی برجی...........به نحو سیش بگریم به سعودیش بخندم
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش.............نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان.....................ز چه اصلم ز چه صلم به چه بازار خرندم
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم.......................نفسی غرق فراقم نفسی را ز تو رندم
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم..........................نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم.....................نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون................که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی........................چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم
هله ای اول و آخر بده آن باده ی فاخر.....................که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم
بده آن باده ی جانی ز خرابات معانی.................که به آن ارزد چاکر که از آن باده رهندم
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی.............که نمی یابد میدان به گو حرف سمندم
--------------------------------------
پ.ن : شعر نوشتن در بلاگر واقعا کار پیچیده ایست. آخرش هم درست در نیامد؛