Saturday, July 09, 2005

رنگ گیرم و رنگ بازم

حالات آدمی چه بسیار متفاوت است. یک وقتی یک حس و حالی دارد و فکر می کند که این احساس با دوام است و خوشحال می شود گویی آرزویش در آن بوده و روزی دیگر تازه به شرط آن که با انصاف باشد و کلاه سر خودش نگذارد آن حس و حال را دیگر نمی یابد. پیش تر فکر می کردم که حالات و روحیات با دوامی دارم فکر می کردم که حالاتی دارم مخصوص به خودم که آن ها را با اصالت می یافتم فکر می کردم در به دست آوردن میراث گذشتگان ایرانی و اسلامی ام موفق بوده ام. دنیای زیبایی داشتم. کاخی بود بنا شده در ذهن و چه بسیار دوستش میداشتم و احترامش می کردم. اما امروز اثری از او نمی یابم. نمی دانم بهتر است یا بدتر ولی می دانم که دیگر نیست و البته ناراحت هم نیستم. قبل تر نیازی می دیدم برای آن تا بتوانم در جمع دیگران خودی نشان دهم سری بالا کنم و اظهار فضلی کنم ولی امروز دیگر آن نیاز را نمی یابم. شاید خیلی کسان مرا آنگونه دوست تر داشتند و اینگونه مرا نپسندند چه کنم که این رسم روزگار و ویژگی انسان است. البته این حال امروز هم حالتی از حالات است و حماقت است اگر فکر کنم همین طور خواهد ماند پس دیگر به انتظار نخواهم نشست آزاد خواهم بود تا به هر گونه ای عوض شوم رنگ بگیرم و رنگ ببازم.

1 comment:

Anonymous said...

ro ke keshaakesh khosh ast ...